در امتداد ورزش
مهدی فخیم زاده با انتشار عکسی در صفحه شخصی اش در فیسبوک از روزهای دهه شصت نوشته است، روزهایی که چهره هایی همچون زکریا هاشمی و داود رشیدی بیکار بودند و با او به باشگاه کاراته ای می رفتند که فخیم زاده در زیرزمین خانه شان راه انداخته بود.
داود رشیدی و علی حاتمی در باشگاه کاراته فخیم زاده
او اینگونه نوشته است:
«اوائل سال 1359 فدراسیون کاراته همه باشگاهها رو تعطیل کرده بود میگفت باشگاه تک ورزشی نمیخوایم، باشگاه باید حد اقل چهار پنج رشته ورزشی داشته باشه . درنتیجه من به کمک حسن اقا زیر زمین خونه رو کرده بودم باشگاه و هرچی وسیله ورزشی داشتم ریخته بودم اونجا و هفته ای دوسه روز با چند تا از بچه های کاراته دورهم جمع میشدیم و تمرین میکردیم. یه روز رفته بودم خونه زکریا هاشمی که تو خیابون دولت بود، دیدم داود رشیدی هم اونجاست، از دیدنش خیلی خوشحال شدم، رشیدی سالها استادم بود. دیدم حالشون گرفته است، از بیکاری خسته و کسل شده بودن، اخه قبل از انقلاب خیلی سرشون شلوغ بود. رشیدی رئیس فیلم و سریال تلویزیون بود استاد دانشگاه بود، فیلم بازی میکرد تئاتر میذاشت، زکریام کارگردان معروف و مطرحی بود، وقت نداشت سرشو بخارونه، یا سر فیلمبرداری بود یا فیلمنامه و کتاب مینوشت. حالا هر دو تا عاطل و باطل شده بودن و از بیکاری بستوه اومده بودن. رشیدی یه نیگاهی به من انداخت و گفت : مهدی اینروزا چیکار میکنی ؟
گفتم : هیچی اقا، بیکارم .
گفت: پس چرا لپات گل انداخته؟ مثه اینکه خیلی بهت خوش میگذره .
هاشمی گفت : این ناکس ورزش میکنه ، واسه همین سرحاله .
رشیدی گفت : کجا ورزش میکنی؟ شنیدم باشگاههای ورزشی رم تعطیل کردن .
گفتم : اره، ولی من تو خونه باشگاه درست کردم .
هاشمی گفت: تو خونه؟
گفتم : اره، تو زیرزمین خونه ، هر روز با چندتا از بچه ها جمع میشیم دورهمو ورزش میکنیم، شمام اگه حالشو دارین بفرمائین .
رشیدی گفت : نه بابا، کی حال ورزش داره .
هاشمی گفت : چرا ، من میام ، از بیکاری بهتره .
بعد روکرد به رشیدی و گفت: داود بیابریم ، سرحال میشیم .
هاشمی سالها قبل ورزش میکرد ولی الان مدتها بود که ترک کرده بود.
رشیدی گفت : باشه فکرامو بکنم .
گفتم : اگه میخواین ورزش کنین دیگه فکر لازم نیست، همین الان بلند شین بریم .
هاشمی گفت : پاشو بریم داود .
رشیدی لحظه ای فکر کردو گفت : نزنی ناقصمون کنی؟
خندیدم و گفتم: چاکریم داودجان. تو بمن بازیگری یاد دادی ،منم بتو کاراته یاد میدم.
زکریا و رشیدی نگاهی به هم کردن و از جا بلند شدن و راه افتادیم و رفتیم تو زیر زمین خونه ما و شروع کردیم به ورزش کردن . خیلی خوششون اومد، از اونروز به بعد هر روز سرساعت میومدن، حسابی روحیه شون عوض شده بود.
یه روز دفتر بودم بلند شدم و گفتم باید برم، با رشیدی و هاشمی قرار دارم. کامران قدکچیان اونجا بود، گفت : چه قراری؟
گفتم : قراره ورزش . رشیدی و هاشمی میان خونه ما با هم ورزش میکنیم .
گفت: منم بیام؟
باتعجب گفتم: تو؟
گفت : اره ، کمر درد گرفتم ، دکتر گفته باید ورزش کنم .
گفتم : بلند شو بریم .
از انروز شدیم چهار نفر. چند روز بعد رشیدی گفت: مهدی علی حاتمی هم میخواد بیاد ورزش کنه .
گفتم : مگه حاتمی سرکار نیست ؟
گفت : نه ، کارش فعلا تعطیل شده .
انموقع حاتمی داشت جاده ابریشم رو میساخت که بعدا اسمش شد هزاردستان
گفتم : فکر نکنم حاتمی اهل ورزش باشه .
گفت : چربی خون گرفته ، دکتر گفته دواش ورزشه .
از فرداش شدیم پنج نفر. من اول وامیسادم با رشیدی و حاتمی و هاشمی و قدکچیان ورزش میکردم وقتی اونا میرفتن تازه بچه های کاراته میامدن و ما تمرین خودمونو شروع میکردیم . این برنامه سه چهارماهی طول کشید، هرچهار تا خیلی خوب شده بودن، بعد یواش یواش کارا راه افتاد رفتن سرکارشونو ورزش تعطیل شد.
سالها بعد تو اوائل دهه هفتاد من داشتم تنها ترین سردار و میساختم . علی حاتمی میخواست تختی رو شروع کنه. تو پیش تولید بود. یه روز تو شهرک سینمائی غزالی همدیگرو دیدیم . لاغر و نحیف شده بود، تازه مریض شده بود. به یاد زیر زمین خونه ما کلی گفتیم و خندیدیم. از اینکه به ورزش ادامه نداده بود خیلی افسوس میخورد. میگفت یه خورده که حالم بهتر بشه دوباره میخوام بیام باهات ورزش کنم ، که البته بهتر نشد و تختی نیمه کاره بود که تمام کرد.»